احساس می کنم که غریبم میانتان

سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

احساس می کنم که غریبم میانتان

احساس می کنم که غریبم میانتان

احساس می کنم که غریبم میانتان

بیگانه با نگاه شما با زبانتان

بال مرا به سنگ شکستید و خواستید

عادت کنم به کوچکی آسمانتان

قندیل های یخ ، دلتان را گرفته است

دیریست رخنه کرده زمستان به جانتان

اینجا چقدر چلچله در برف مرده است

در شهر بی سخاوت بی آب و دانتان

دیگر تمام شد به نمک احتیاج نیست

از پا فتاده زخمی زخم زبانتان

خود را کنار ثانیه ها دفن می کنم

شاید چنین جدا بشوم از زمانتان

تنها رها کنید مرا تا بمیرم ، آه

احساس می کنم که غریبم میانتان

حسن صادقی پناه...............برگرفته از وبلاگ جاده های مه آلود.............




:: برچسب‌ها: غزل, حسن صادقی پناه, جاده های مه آلود,
نويسنده : ....